مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • بدلیسی | بِدلیسی، حکیم‌الدین ادریس بن حسام‌الدین علی (د ذیحجۀ 926/ نوامبر 1520)، مورخ و دولتمرد ایرانی‌تبار در دربار سلاطین عثمانی، وی کردنژاد بود و در بدلیس کردستان زاده شد. پدرش حسام‌الدین علی از عارفان زمان خود به شمار می‌رفت (هامر پورگشتال، 2/ 861؛ EI1. II/ 715).
  • بدوح |
  • بدعت | بِدْعَت، نو در آوردن عقیده، کردار یا گفتاری در دین.
  • بدوی |
  • بدلیسی، شرف خان | بِدلیسی، شرف‌خان (ذیقعدۀ 949-1012/ فوریۀ 1543-1603)، رئیس عشیرۀ کرد روزکی یا روجکی، از ایمران و والیان دستگاه صفوی و عثمانی و مؤلف کتاب شرف‌نامه، مهم‌ترین منبع احوال او اطلاعاتی است که خود وی در «ذیل» بخش اول این کتاب آورده است.
  • بدویه | بَدَویّه، یکی از طریقه های پرطرفدار صرفیه در مصر که در قرن 7ق/ 13 م توسطاحمدیه و سطوحیه نیز معروف است.
  • بدوی | بَدَوی، عنوانی برای بادیه‌نشینان و گروهی از اعراب چوپان چادرنشین و پرورش‌دهندۀ شتر که اغلب جایگاه مشخصی نداشتند و در طلب آب و چراگاه در بخشهایی از بیابانهای خاورمیانه و شمال افریقا در حال کوچ بوده‌اند. گفتنی است که واژۀ «اعراب» در زبان عربی تنها به بدویان اطلاق می‌گردد و کاربرد قرآنی نیز به همین معناست.
  • بدوئن | بُدوئَن، یا بالدوین، نام 5 تن از شاهان اروپایی تبار در سدۀ6ق/ 12م که در بیت‌‌المقدس و حدود لبنان امروزی سلطنت می‌‌کردند و در منابع به صورت شاهان فرنگی شام و قدس از آنها یاد شده است؛ سلطنت این سلسله زاییدۀ شکست مسلمانان در نخستین جنگ صلیبی بود (ﻧﻜ : ﻫ د، صلیبی، جنگ).
  • بدیع بلخی | بَدیعِ بَلخی، ابومحمد بدیع ‌بن محمد بن محمود بلخی، از شاعران فارسی‌گوی سدۀ 4ق/ 10م (عصر سامانی)، مداح ابوﭔﺤﭕﻰ طاهر بن فضل بن محمد جغفانی (د1381ق/ 991م)، امیر چغانیان در ماوراء‌النهر.
  • بدیع الدین | بَدیعُ‌الدّین، با بدیع‌الزمان ترکوسگزی، از شاعران پارسی‌گوی سده‌های 6 و 7ق/ 12 و 13م، منسوب به ترکو (ترقو)، حصاری در سیستان. ظاهراً وی «بدیع» تخلص می‌کرده است او را بدیع ترکو و بدیعی سیستانی نیز نامیده‌اند (عوفی، 2/ 349؛ اوحدی، 184؛ هدایت، 1/ 430).
  • بدیع اسطرلابی | بَدیعِ اُسطرلابی (یا اصطرلابی)، بدیع الزمان ابوالقاسم هیة‌الله ابن حسین بن احمد (یا یوسف) بغدادی (د534ق/ 1140م)، منجم، سازندۀ افزارهای نجومی و شاعر که در علم حیل، ریاضیات، فلسفه، کلام، پزشکی، احکام نجوم و طلسمات نیز دست داشت (عمادالدین، 138؛ جزری، 423؛ یاقوت، 6/ 2770؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، 1/ 280-281؛ قفطی، 339؛ سب...
  • بر، | بِرِ، اصطلاحی قرآنی و پر کاربرد در فرهنگ اسلامی که از آن نیکوکاری و احسان اراده شده است. این واژه اشتقاقی است از واژۀ «بَرّ» به معنای خشکی که متضاد بحر است و در آن وصعت و گستردگی وجود دارد (‌ﻧﻜ : راغب، 40). از این‌رو، به کارهای نیک چون در وجود انسان محدود نمی‌شود، گسترش می‌یابد، به دیگران می‌رسد و دیگران از آ...
  • بدیع | بَدیع، در لغت به معنی پدیدآورنده، نوآورنده (فاعلی)، نیز نوآورده شده و جدید (مفعولی)؛ و در اصطلاح شاخه‌ای از علوم بلاغت که دربارۀ چگونگی آرایشهای لفظی و معنوی کلام پس از رعایت اصول بلاغت گفت و گو می‌کند (ﻧﻜ : سکاکی، 200؛ خطیب، 1/ 477؛ سیوطی، 137).
  • بدیع الدین مدار | بَدیعُ‌الدّینِ مَدار، مشهور به قطب مدار و شاه‌مدار، از صوفیان مشهور شبه قارۀ هند. دربارۀ جزئیات زندگی وی اقوال گوناگون و گاه متضاد و ﺣﺘﻰ افسانه‌آمیزی وجود دارد، از جمله آنکه تاریخ تولد وی را در منابع مختلف 220 یا 250ق/ 835 یا 864م (لعلی بدخشی، 51؛ عبدالحی، 3/ 36)، 442ق/ 1051م (همو، 3/ 38؛ EI2 , I/ 858 ، به نق...
  • جزری | جَزَری، بدیع‌الزمان ابوالعز اسماعیل بن رزاز، مهندس ‌معروف‌ سده‌های ‌6-7ق / 12-13م‌. او را بدیع‌الزمان ابوالعز بن اسماعیل‌نیز خوانده‌اند(حسن، 35؛ نیزنک‍ : حاجی خلیفه، 4 / 1395). از شرح حال وی جز مطالب اندکی که خود در ابتدای کتابش الجامع آورده است، اطلاعی در دست نیست. او می‌گوید که هنگام تألیفِ این کتاب در خدمت...
  • بدیع الزمان تبریزی | بَدیعُ‌الزَّمانِ تبَریزی (زنده در 1038ق/ 1629م)، خوش‌نویس قلم نستعلیق و فرزند علیرضا عباسی.خاستگاه او تبریز است و از آنجا که مآخذ موجود ذکری از استاد او نکرده‌اند، می‌توان او را تربیت یافتۀ مکتب پدرش که از بزرگ‌ترین خوش‌نویسان دورۀ صفوی بود، به‌شمار آورد (ﻧﻜ : بیانی، احوال...، 1/ 97-99، 2/ 456-461).
  • بدیع الزمان میرزا تیموری | بَدیعُ‌الزَّمان میرزا تِیموری (د 920ق1514م)، از آخرین پادشان سلسلۀ تیموریان، فرزند ارشد سلطان حسین بایقرا که پس از درگذشت پدرش در 911ق/ 1506م؛ مدت کوتاهی به اتفاق برادرش مظفر حسین میرزا بر تخت پادشاهی نشست. مادر وی مهد علیابیگم (یا بیگه‌سلطان‌بیگم، ﻧﻜ : خواندمیر، 4/ 115)، دختر میرزا معزالدین سنجر از امیران تی...
  • بدیعی سمرقندی | بَدیعیِ سَمَرقَندی، یوسف (د897ق/ 1492م)، متخلص به بدیعی، ادیب و سخنور قرن 9ق/ 15م. از زندگانی او اطلاعات اندکی بر جای مانده است. از آنجا که وی در اندجان (شهری در فرغانه) به دنیا آمد (خواندمیر، حبیب...، 4/ 337)، برخی منابع او را با نسبت اندجانی خوانده‌اند (صبا، 102؛ نفیسی، 1/ 323).
  • بدیع الزمان همدانی | بَدیعُ‌الزَّمانِ هَمَدانی، ابوالفضل احمد بن حسین بن یحیێ (358-398ق/ 969-1007م)، نویسنده و ادیب عربی نویس ایرانی و پایه‌گذار فن مقامه نویسی.
  • بدیع الملک میرزا عمادالدوله | بَدیعُ‌الْمُلْکْ میرْزا عِمادُالدّوله (زنده در1308ق/ 1891م)، از شاهزادگان و دولتمردان عصر قاجار و صاحب آثاری در حکمت اسلامی. وی پسر امامقلی میرزا عمادالدوله پسر محمدعلی میرزا دولتشاه، پسر فتحعلی شاه شاه قاجار بود. در منابعِ شرح حال وی تنها از دوران خدمات حکومتی او سخن رفته است.
  • بدیعیه، مدرسه | بَدیعیّه، مَدْرسَه، از مدارس بزرگ و مهم شهر هرات در سده‌های 9 و 10ق/ 15 و 16م).بنیادگذار این مدرسه، بیکه سلطان بیگم (د893ق/ 1488م)، همسر سلطان‌حسین بایقرا و مادر بدیع‌الزمان میرزاست (میرخواند، 7/ 108؛ خواندمیر، حبیب‌ السیر، 3/ 182؛ قس: همو، «خاتمه...»، 197؛ که بنای آن را به بدیع‌الزمان نسبت داده، اما وی ظاهرا...
  • بدیعیه | بَدیعیّه، قصیده‌ای بلند در بحر بسیط، با رَویّ میم و گاه غیر آن که غالباً در ستایش پیامبر اکرم(ص) سروده شد، و هر یک از ابیات آن شاهدی برای یک یا چند صنعت بدیعی است.
  • بدیهی | بَدیهی، ابوالحسن علی بن محمد (د ح 380ق/ 990م)، شاعر ایرانی عربی‌سرا، محل تولد او را شهرزور ذکر کرده‌‌اند (ثعالبی، 3/ 339). لقب بدیهی که بدان شهرت یافته، ظاهراً از آنجا ناشی شده است که وی در بدیهه‌‌سرایی زیر دست بوده است (‌‌ﻧﻜ : سمعانی، 1/ 299)، اما زیردستی او در بدیهه‌‌سرایی مسلم نیست، زیرا به عکس، وی به کندس...
  • بدیل بن ورقاء | بُدَیلِ بنِ وَزقاء، از اصحاب مکی پیامبر اکرم(ص) و از شیوخ قبیلۀ خزاعه. در کهن‌ترین منابع نام او فقط به صورت بدیل بن ورقاء یا بدیل بن ورقاء خزاعی آمده است (مثلاً واقدی، 1/ 581، 593، 2/ 750، 749، ﺟﻤ؛ ابن هشام، 4/ 34، 37؛ طبری، 2/ 625، 626)؛ اما ظاهراً ابن سعد نخستین کسی است که نام او و اجدادش را به صورتی نسبتاً...
  • بدیغورس | بَدیغورَس، نگارندۀ ناشناسِ کتابی مشهور دربارۀ «ابدال ادویه» که در دورۀ اسلامی از اعتباری ویژه برخوردار بود. این نام در متون عربی به صورتهای بدیغوروس (برای نسخۀ خطی رسالۀ او، ﻧﻜ : ریتر، 825؛ پلسنر، 546)، بدیغورش (مثلاً رازی، الحاوی، 19/ 300؛ ابن وافد، 90)، فیثاغورس (عطار، 211)، و بیتاغورس (ابن جزار، 28) و در ر...
  • بدیهه سرایی و بدیهه گویی | بَدیهه‌سُرایی وَ بَدیهه‌گویی، سرایش و نگارش شعر و سخن به مقتضای مقام و بی‌درنگ و اندیشۀ پیشین. بدیهه یا بداهه (به ضم یا فتح باء) از مصدر بَده و بُده (هاء بدل از همزه: بدء)، در لغت یعنی آغاز هر چیز و آنچه به ناگاه آید جاری شود (اب م؛ و در اصطلاح ادب کلامی است که بی‌رَویت و اندیشه بر زبان و قلم گوینده و نویسنده...
  • بذ | بَذّ، منطقه‌ای در شمال کوه هشتاد سر در آذربایجان شرقی (شمال شهرستان اهر و جنوب غربی کلیبر). بذر در آغاز مرکز جاودانیان و سپس جایگاه خرم‌دینان بود (‌ﻧﻜ : ﻫ د، بابک خرم‌دین). ابن‌خردادبه بذ را رستاقی در آذربایجان نوشته، و شهربذ را «مدینۀ بابک» نامیده است (ص 119-121؛ نیز‌ ﻧﻜ : ابن‌فقیه، 286؛ بارتولد، VII/ 211) و...
  • بدیهیات | بَدیهیّات (جمع بدیهی)، اصطلاح و مبحثی در منطق (از مادۀ بدء که با تبدیل همزه به‌ها، در بدیئه و بداء‌ه، به صورت بدیهه و بداهه به کار رفته است). بدیهه در لغت به معنای آغاز به کاری، نخستین هر چیزی، آنچه به ناگاه و اول بار برآید، و نیز آشکار آمده است. برخی بدیهه را اصلاً به معنای ارتجال در کلام دانسته، و بعضی میان...
  • برامکه |
  • براء بن معرور | بَراءِ بْنَ مَعْرور (د صفر1ق/ اوت 622م)، از انصار و صحابی پيامبر(ص). وي از تيرۂ بنی‌سلمۀ خزرج بود (عروه، 126؛ ابن‌سعد، 3/ 618) و در يثرب سرور قوم خويش به‌شمار می‌رفت (ابن‌هشام، 2/ 81؛ طبری، 2/ 360). اگرچه مطابق پاره‌ای روايات براء در «عقبۀ اولى» كه جمعي از دو قبيلۀ مهم يثرب ــ اوس و خزرج ــ با پيامبر (ص) بيعت...
  • براء بن عازب | بَراءِ بْنِ عازِب (د 71 یا 72ق/ 690 یا 691م)، از اصحاب پیامبر(ص). وی از انصار و از تیرۀ بنی‌حارثۀ قبیلۀ اوس در یثرب بود (خلیفه، الطبقات، 1/ 186؛ بخاری، 1(2)/ 117؛ برای سلسله نسب او، ﻧﻜ : مزی، تهذیب...، 4/ 34-35). چندین کنیه برای وی ذکر شده که از همه مشهورتر ابوعماره است (ﻧﻜ : خلیفه، همان، 1/ 303؛ مسلم، 77، اب...
  • بر، دیوان | بِرّ، دیوان، از مؤسسات خیریۀ دولتی که به دست علی ‌بن عیسیٰ ابن‌جراح، وزیر مقتدر، خلیفۀ عباسی بنیاد نهاده شد. علی‌بن عیسیٰ که خود اهل خیرات بود و بخش مهمی از درآمد خویش را بدان کارها اختصاص می‌داد، در 1301ق/ 914م موافقت خلیفه را برای تأسیس یوانی که بر امور خیریه و صدقات نظارت داشته باشد، به دست آورد و «دیوان ا...
  • براء بن مالک | بَراءِ بْنُ مالِك (د ح 20ق/ 641م)، يكي از صحابه پيامبر اكرم(ص).
  • برات | بَرات، سندي تجاری كه به موجب آن كسی به ديگری دستور می‌هد كه مبلغ معينی را در زمان مشخص در وجه يا به حواله كردِ شخص ثالث پرداخت كند. دستوردهنده را برات‌كش، برات‌دهنده يا صادركننده می‌‌نامند؛ كسی كه به او دستور داده شده است، برات‌گير با محالٌ عليه، و شخص ثالث دارنده ناميده می‌‌شود. اين سند از مهم‌ترين اسناد تجا...
  • برات | بِرات، ولايت و شهر مركز آن، در جنوب بخش مركزی آلبانی كه قسمتی از اراضی آن كوهستانی است. سابقۀ اين شهر به سدۂ 4ق‌م می‌رسد، در سدۂ 2ق.م يونانيان اين شهر را آنتی پاتريا می‌ناميدند. در عهد امپراتوری روم شرقی (بيزانس)، اين شهر پولخِريوپوليس ناميده شد («دائرة‌المعارف...»، BSE3, III/ 204; V/ 473). از سدۂ 3ق/ 9م هنگا...
  • برادی | بَرّادی، ابوالفضل ابوالقاسم ‌بن ابراهیم، از دانشمندان فرقۀ اباضیه در سدۀ 9ق/ 15م. دربارۀ سرگذشت و آثار او دانسته‌های محدودی دردست است. برادی از اهالی جبل دمّر (جبل حوایه) در جنوب تونس بود. وی پس از تحصیل در زادگاه خود، به جزیرۀ جربه رفت و در مدرسۀ وادی‌الزبیب از مجلس درس استادانی مانند یعیش جربی بهره برد. سپس...
  • براثا | بَراثا، يا بُراثا، محله و مسجد مقدس شيعيان در بغداد قديم، محلۀ براثا در بخش غربی بغداد، در منطقۀ كَرْخ و در جنوب محلۀ باب مُحوَّل واقع بوده است (‌ﻧﻜ : يعقوبی، 244؛ ابن حوقل، 1/ 241؛ ياقوت، بلدان، 1/ 532؛ ريحي، ذيل برث). براثا معرب واژۀ آرامی بَرَيثا به معنای «بيرونی» است (‌ﻧﻜ : فرنكل، مقدمه، 20؛ لسترنج، 156، ...
  • براذعی | بَراذِعی، ابو سعید خلف ‌بن ابی‌القاسم اسدی قیروانی (د ح 438ق/ 1046م)، فقیه مالكی و مؤلف كتاب‌ التهذیب كه در میان مالكیان غرب اسلامی از جایگاه ارزشمندی برخوردار است.
  • برادوست | بَرادوست، یكی از 3 دهستان بخش صومای برادوست شهرستان اورمیه، واقع در استان آذربایجان غربی. این دهستان از شمال به دهستانهای انزل جنوبی و صومای جنوبی، از خاور به دهستان نازلوچای، از جنوب به دهستان ترگور و از باختر به تركیه محدود است (سرشماری، شناسنامه، نقشۀ شهرستان اورمیه؛ دهقان، 287).
  • برار | بِرار، ناحیه‌ای قدیمی در شرق ایالت مهارشترا در غرب كشور هندوستان. در دورۀ باستان این ناحیه را چنانكه در كتابهای مذهبی هندوان نیز آمده است، ویداربها می‌نامیدند (لاو، 341؛ كانینگم، 438؛ «فرهنگ...»، VII/ 365-366). ابوالفضل علامی نام اصلی آن را «وردانت» آورده، و گفته است كه «وردا» نام رودی، و «نت» به معنی كنار اس...
  • برادری | بَرادَری، از مفاهيم رايج در فرهنگ اسلامی اين معنا نخست برای اشاره به برادران همخون به كار می‌رفته، و به تدريج در فرهنگ عرب جاهلی و پس از آن فرهنگ اسلامی، كاربردهايی ثانوی يافته است.
  • براعت استهلال | بَراعَتِ اِسْتِهْلال، یكی از صنایع بدیع معنوی. براعت در لغت به معنی كامل شدن در هنر و فضل (غیاث‌ اللغات، ذیل براعت) و نیز به معنی تفوق و برتری است (تهانوی، 1/ 135). استهلال مصدر باب استفعال به معنی دیدن هلال و بانگ‌كردن كودك (زورزنی، ذیل استهلال)، یا آوای نوزاد است بدانگاه كه از مادر زاده شود (تهانوی، همانجا)...
  • برازجان | بُرازْجان، شهر و مركز شهرستان دشتستان در استان بوشهر.
  • براق | بُراق، نام مركوب پیامبر(ص) در سفر معراج «بَرق»، به معنای درخشش و آذرخش است. در غالب آثار لغوی به اطلاق این نام بر مركوب پیامبر(ص) در معراج به سبب سرعت شگفت‌انگیز یا درخشندگی بسیار آن اشاره شده است (مثلاً ﻧﻜ : جوهری، 3/ 1448؛ ابن‌منظور، ذیل بَرَقَ؛ ابن‌اثیر، 1/ 120).
  • براق بابا | بَراقْ بابا (655-707ق/ 1257-1307م)، صوفی مشهور عصر ایلخانان.
  • براق حاجب | بُراقِ حاجِب (ﺣﻜ 619-632ق/ 1222-1235م)، سر سلسلۀ قَراختاییان یا قُتْلُع خانیان، از حكومتهای نیمه مستقل محلی در روزگار ایلخانان مغول، در منطقۀ كرمان، نام او در بیشتر منابع متقدم بُراق آمده، اما تلفظ درست این نام بَرَق به معنای سگ شكاری تیزتك یا پُرموست (كاشغری، 1/ 315؛ نیز ﻧﻜ : بارتولد، 354؛ حاشیه؛ EI2, I/ 311...
  • براق خان | بُراقْ خان، یا بَراق‌خان (د 668ق/ 1270م)، پسر یسون‌ توان، از فزمانروایان خانات جغای. از زندگی او، تا پیش از ورود به دربار قوبیلای قاآن (پایه‌گذار سلسلۀ مغولان چین) چیزی دانسته نیست. بیشترین اطلاعات مربوط به زندگی براق را رشیدالدین فضل‌الله در جامع‌التواریخ آورده است. آغاز كار او زمانی است كه قوبیلای (ﺣﻜ 658-6...
  • براقی | بَراقی، حسین بن احمد نجفی، یا سید حستون براقی (1261 یا 1262-1332ق/ 1845یا 1846-1914م)، مورخ عراقی، نسب او به زید، فرزند امام حسن مجتبى(ع) می‌رسد (آقابزرگ، طبقات...، 1(2)/ 523-524؛ امین، 5/ 418). وی در بَراق ییك از 4محلۀ معروف نجف‌اشرف دیده به جهان گشود (همانجا). نیای بزرگ او سید اسماعیل و خانواده‌اش كه به «حس...
  • برانس | بَرانِس، عنوان یكی از دو شعبۀ اصلی بربر، و از ساكنان كهن مغرب، علمای نسب‌شناس بربر و عرب برآنند كه بربران به دو شاخۀ اصلی برنس و مادغس (یا ماذغیس ملقب به ابتر) تقسیم می‌شوند. در منابع اسلامی شكل جمع این دو نام برانس وبُتْر آمده است (ابن خلدون، 6(1)/ 176؛ ابن حزم، 495).
  • برج |

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: